می بندم این دو چشم بر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پرتپش نشود قلبم
از شعله ی نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پرآتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
روی میکنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله ی رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه ی شکفته ی مهتابست.
باید که موج نور بیافشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خواند.
باید که عطر بوسه ی خاموشش
یا ناله های شوق بیامیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باشد شراب بوسه بیاشامد
از ساغر لبان فریبایی
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه ی زیبایی
ای آرزو تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه میبندی؟
روز رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهدی میخندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی زفتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
به سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بینایی
دمساز باش باغم او،دمساز
13844 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
3 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian